سلام ای کوه
سلام ای سرکشیده تا ستیغ مهر
سلام ای سرزده از جام بیداران
سلام ای همنورد ای مهربان گلدان پر سبزه
سلام ای چشم بیدار هزاران غنچه بسته
سلام ای دشت بی پایان...
سلام ای چشمه های سرد وبی سامان
سلامم را پذیرا باش ای نستوه با ایمان
زمانی را بیاد آور توای همراه ای همسنگ
که تنگاتنگ این دره و راه پرتلاش وسخت کوهستان
امان از من برید اما
کلامت آتشی افروخت در جانم که گفتی با دو صد لبخند :
خدا قوت دهد آن دست وبازویت
وما همراه هرسنگ وگیاه وچشمه وانسان سرودمهر میخواندیم سرود نغمه باران
تن تبداروخواب آلود کوهستان به زیر گامهای پر نشاط ما
به شکل رنگهای سبز بی پایان
هزاران بار از شادی آن دیدار می لرزید
دو دستت را رها کردی تنت را با تن کوه آشنا کردی
و پژواک صدایت رفت تا اوج کبوترها که میخواندی :
سلام ای کوه سلام ای کوه